صبحِ اُمید کُجاست
فروغ فروغ


      

دردِ وطن زِجنگ مداوا نمی شود

این عُقده هابَزورِ تفنگ وا نمی شود

گُسترده شب،دامنِ خود را بهر طرف

صبحِ اُمیدکُجاست؟که فردا نمی شود

اینجا سوالِ زندگی ومرگِ میهن است

دستت بمن بده!بَه من وما نمی شود

ای هموطن کلید مُعما بدستِ ماست

دشمن شریکِ ما وتو اینجا نمی شود

دَشت و دَمن چولاله بودسُرخ عاقبت

از خون هایِ ریخته دریا نمی شود

هر روز خونِ ما و من و توست درقدَح

ساقی زِدستِ ماوتو،رسوا نمی شود

این لشکرِ سیاه ،پیام آورِ غم است

قاتل برویِ دهر ،مسیحا نمی شود

درقُله های شامخِ بابا زِچیست؟ بوم

هرلاشخوار همسرِ عُنقا نمی شود

حُبِ وطن زِ عاشقِ دالر سُراغ مَکُن

یوسف اسیرِ عشقِ ذلیخا نمی شود

سنگِ وطن بسینه زده خون مامَکند

هرداغدار لاله ای صحرا نمی شود

بازارِجنگ وفِسق وفساداست پُر فروغ

داریم نیاز به صلح ،که پیدا نمی شود

         17/7/2012

 ای وطن


بیوطن کردت خراب،با هموطن میسازمت

ای وطـن بهتر ز پاریس و خُتن میسازمت

چون جفای دشمنانِ خود تحمُل کرده ای

بامُحبت ها و لُطـفِ خویشـتن میسازمت

کارِ اعمارت بـود مشـکل مگر دانـم وطـن

با توکُل بر خدایِ جان و تـن مـیسـازمـت

مدتی شـد میهنـم درچنـگِ زاغ و زغـنی

فارغ ازچنگالِ این زاغ و زَغن میسازمـت

گر بـریـزنـدخـونِ مـن بـارِ دیـگـر در راه تو

لاله میروید زخونم من چمن مـیسازمت

غم مخورای مدفـنِ آباو اجدادم که مـن

بـهتـر از ادوار و تـاریخ کهـن مـیسـازمـت

بیوطن گـردیـده ام امـا بفکرت روز و شب

ای وطن بارِ دیگر برخود وطن میسازمت

       16/7/2012


July 18th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان